اولین بار است کاینک انجمن شمه ای می خواند از احوال من (نیما)
اشاره: تا کنون در برابر خبرنگارانی که از چند و چون «ویزای بهشت» پرسیده اند، سکوت اختیار کرده ام و از آنجا که احساس می کنم دِینی به حقیقت دارم، اینک در صدد ادای آن هستم. شایان ذکر است در متن هر جا کلمه ای به رنگ سبز نوشته شده باشد، در انتهای یادداشت لینکی در باره ی آن آمده است. پیش از هر سخن بگویم که ابراهیم عطایی شخصیت آرمانی این جانب است و سرگذشتی که از او در جبهه ارائه داده ام، برگرفته از خاطرات خودم می باشد و حتی مریزاد که نامش در داستان آمده، و ماجرای سرپل ذهاب واقعی است، مریزاد اکنون بازنشسته سپاه در قم است و می تواند بخشی را که مربوط به سرپل ذهاب است و در داستان آمده، تأیید کند. نام دو شخصیت رضا اشعری و علی منتظری را نیز از دوستان نزدیک خود انتخاب کرده ام که اکنون یکی دکترای داروسازی دارد و دیگری پزشک است. در خصوص وجه آوردن نام اشخاص حقیقی در داستان، به هنگام نقد سخن خواهیم گفت. حتی یادداشت هایی که به شخصیت ابراهیم عطایی نسبت داده ام، یادداشت های خودم می باشد ... و این سخن ادامه دارد.
در زمستان سال 1378 زمانی که عضو شورای بررسی رمان دفتر هنر و ادبیات ایثار (بنیاد جانبازان) بودم، پنجمین دوره مسابقه سراسری داستان کوتاه نویسی برگزار شد. این جانب چون خود در رشته داستان بلند عضو هیئت داوران بودم، فقط در رشته داستان کوتاه دو اثر ارائه دادم: «ویزای بهشت» و «رگبارهای پراکنده». به دلیلی که ذکر شده (عضویت خودم در هیئت داوران داستان بلند) و چون بالاترین رتبه در سال 1377 به داستانی از این جانب تعلق گرفته بود، برای اینکه نام من در رأی داوران بخش کوتاه تأثیری نگذارد، آنها را با نام و نشانی یکی از دوستان نزدیکم شرکت دادم. «ویزای بهشت» بالاترین رتبه را کسب کرد و «رگبارهای پراکنده» از نظر رده بندی سوم شد. البته در آن دوره هیچ داستانی مقام اول را کسب نکرد و رتبه دوم از آن «ویزای بهشت» شد. به لطف خدا دوستان و کارشناسان از واقعیت نمایی اثر و ارائه ی سبکی نو سخن گفتند.
این در حالی بود که یکی از دو داور بخش نهایی (سمیرا اصلانپور) امتیاز 100 را به «ویزای بهشت» داده بود و داور دیگر بخش نهایی نیز امتیازش نزدیک به 100 بود. جالب اینکه «رگبارهای پراکنده» نیز در مرحله مقدماتی از یک داور (علی اصغر احمدی مقدم) امتیاز 100 گرفته بود! (به جز این دو مورد، در تمام سال های فعالیت در این عرصه، در هیچ جشنواره ای امتیاز 100 ندیده ام.) خانم اصلانپور آن روزها دبیر سرویس ادب و هنر کیهان بود و در رایزنی با مدیر وقت دفتر هنر و ادبیات ایثار (مجتبی شاکری) داستان را با اسم مستعار در کیهان به چاپ رسانید. شایان ذکر است که یکی از داوران بخش نهایی محمد رضا سرشار (رضا رهگذر)، نویسنده نام آشنا و قصه گوی ظهر جمعه بود.
پس از آن تماس های زیادی با دفتر هنر گرفته شد. از جمله از دفتر هفته نامه «یا لثارات الحسین». در برابر تماس های مکرر ایشان، مجتبی شاکری شماره تلفن مرا به ایشان داده بود. مدام تماس می گرفتند و می گفتند که آدرس منزل شهید ابراهیم عطایی را بدهید تا با مادرش مصاحبه کنیم و از این جانب قسم و آیه که چنین شخصی وجود خارجی ندارد و به فضل خدا داستان واقعیت نماست. آخر سر به عکس شهید (؟) هم راضی شدند؛ ولی وقتی چنین کسی وجود نداشت چه عکسی باید به ایشان می دادم؟
گذشت تا اینکه خبردار شدم نشریه هفت قفل (دانشگاه امام صادق -ع- شماره 10 – اسفند 82) نیز آن را چاپ کرده است. نمی دانم قبل یا بعد از آن بود که نشریه یا لثارات با اندکی دست بردن در داستان و اضافه کردن مقدمه و مؤخره و بدون اشاره به نام این جانب (اصلی یا مستعار) آن را به عنوان واقعیت به چاپ رسانید. اینکه برادران محترم ِ مسئول در یا لثارات به عمد بر آن نام واقعیت گذاشتند یا به اشتباه فکر می کنند که ماجرا واقعی است، قضاوتی نمی کنم.
بعد از این ماجرا بود که چند خبرگزاری هم به نقل از یا لثارات داستان ویزای بهشت را به عنوان خبر منتشر کردند. حتی پایگاه رسمی سازمان اسناد انقلاب اسلامی نیز موضوع را به عنوان واقعیت ثبت کرد، البته باز هم به نقل از یالثارات!
در نمایشگاه کتاب چند سال پیش در غرفه یالثارات حاضر شدم و پس از نیم ساعتی صحبت (که فایل صوتی اش موجود است و تا نیاز نشده از کم و کیفش چیزی نمی گویم) خواستم که دست کم نسخه ای از آن را به خودم بدهند تا به یادگار داشته باشم، اما نمی دانم چرا این کار را نکردند؟!
در باب این داستان حواشی زیادی وجود دارد، حتی شنیدم برخی از دوستان ارزشی گفته اند که خانواده شهید را می شناسند و حتی مادرش را دیده اند (!!!) ولی به دلایل امنیتی نمی توانند بگویند! اما توضیح نداده اند که خودشان در کجای دستگاه امنیتی کشور قرار دارند!!! و نمی دانم چرا دستگاه امنیتی کشور به این افراد اجازه می دهد که این چنین خود را به مسائل امنیتی بچسبانند؟ البته فکر می کنم به دلیل شور و علاقه است که دوستان خواسته اند خودی نشان دهند. شاید هم به خاطر خدا و برای واقعیت نمایی ماجرا به این دروغ متوسل شده اند که باید گفت داستان ویزای بهشت به اندازه کافی واقعیت نما هست و حتی اکنون نیز برخی دوستان نزدیکم به حقیقت بودن ماجرا شک دارند، پس نیازی به دروغ گفتن دوستان ارزشی نبوده است!
حاشیه ی دیگر از این قرار است: پیش از یک جلسه نقد که مدیریتش را بر عهده داشتم (در سازمان بسیج دانشجویی) دو برادر آمدند و گفتند که با من کار دارند و خواستند به همراهشان بیرون بروم. بیرون رفتیم و گفتم بفرمایید! گفتند می خواهیم یادواره شهید ابراهیم عطایی را برگزار کنیم و از شما کمک می خواهیم. جلسه داشت دیر می شد و استرس داشتم، از طرفی قضیه و فضا آن همه جدی بود که من به یاد نیاوردم ابراهیم عطایی کیست و فقط اسم برایم آشنا می نمود. در حالی که به حافظه ام فشار می آوردم، فکر می کردم برای دبیری یادواره یا بخشی از آن از من کمک می خواهند. گفتم:«از من چه کاری برمی آید؟» گفتند:«چون شما ویزای بهشت را نوشته اید ... » که ناگهان خنده ام گرفت و گفتم این فقط یک داستان است. گفتند:«ما اطلاعیه و خبر پخش کرده ایم!» گفتم:« می توانید یک یادواره نمادین بگیرید و در این صورت من هم در خدمتم و روند شکل گیری داستان را توضیح خواهم داد.» با توضیحات من قانع شدند و رفتند و دیگر از ایشان هم خبری نشد.
خبر دیگر اینکه چون یا لثارات در آخر داستان آورده بود:« *متأسفانه دولت انگلستان از تحویل پیکر شهید عطایی به جمهوری اسلامی خودداری کرد»، بنا بوده جمعی از دانشجویان برای اعتراض جلو سفارت انگلستان بروند که برخی دیگر (که احتمالاً از داستان بودن ماجرا اطلاع داشته اند) مانع شده اند.
حاشیه ها بیش از این است و اگر لازم شد به تناسب توضیح خواهم داد. سابقه این حقیر نشان داده که هیچ گاه در پی شهرت نبوده ام و تمام آثارم با نام مستعار به چاپ رسیده، مگر تعداد اندکی که آن هم بدون اجازه این جانب بوده است و بیان این ماجرا فقط برای ادای دین به حقیقت می باشد. برخی اسامی مستعاری که داستان ها و اخبار مرتبط با این جانب با آن چاپ شده اند عبارت اند از: «عباس مقدم، امیر عباس جعفری، عباس جعفری، امیر عباس جعفری مقدم، شهاب چشمه ای، امیر ایرانی، امیر عباس آزاد و ...». دوستان قدیم می دانند که خیلی پیشتر از نوشتن این داستان، همیشه تأکیدم بر استفاده از اسامی مستعار بوده است.
چند نکته: 1- مدتی پیش با برادری در این خصوص بحث می کردیم. ایشان می گفت جمهوری اسلامی باید(؟) کاری انجام می داد که نداد و حالا داستان تو این کار را کرده، بگذار باشد! صرف نظر از رد یا قبول این منطق، این خبر کار خود را کرده است و شنیده ام گردان های استشهادی با نام ویزای بهشت در ایران و دیگر کشورها تشکیل شده است که البته صحت و سقمش را نمی دانم. 2- داستان «ویزای بهشت» به جز «کیهان»، «هفت قفل» و «یالثارات» در چند جا با اسامی مستعار مختلف به چاپ رسیده است. از جمله: * در یک مجموعه داستان که بنیاد جانبازان منتشر کرده است و نسخه متعلق به من دو سال است که نزد یکی از دوستان مستند ساز امانت است و نام کتاب به یادم نیست. * در مجله «دیدار آشنا». * در کتاب مجموعه داستان «مسیح من سلام» از سازمان بسیج دانشجویی و ... . * در ماهنامه امتداد. در این ماهنامه داستان با نام «من از قطعنامه متولد شدم» به چاپ رسیده است. 3- آنچه در سایت ها موجود است اندکی با نسخه اصلی تفاوت دارد، به همین دلیل اصل داستان را در یادداشت های آینده می آورم و سپس آن را در گروه داستان نویسی نقد می کنیم. (برای شرکت در مباحث نقد، پیش از شروع نقد ثبت نام نمایید [لینک] چون در حین بحث از تأیید عضویت خودداری خواهد شد. ضمن اینکه مطالبی که در حین نقد ارائه می شود، فقط برای اعضای گروه قابل رؤیت خواهد بود.) 4- به اندازه کافی در لینک ها خودم را معرفی کرده ام (پایین) و مدیر محترم پارسی بلاگ نیز دست کم شماره تلفن این جانب را دارد، به جز این آماده ام در جلسه نقد و بررسی حضوری شرکت کنم؛ از این روی هر گونه ادعا از طرف افراد ناشناس مردود می باشد. 5- مجموعه داستان «ویزای بهشت» که شامل داستان هایی کوتاه با رتبه های مختلف کشوری می باشد، توسط انتشارات صریر (بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس) در دست چاپ است.
پیوندها: * تا زمان درج نسخه ی اصلی داستان، 4 لینک بعد را ببینید. بخش میانی که از زبان شخصیت ها آمده داستان ویزای بهشت می باشد که اندکی تغییرش داده اند. ---> ویزای بهشت ---> مرکز اسناد انقلاب اسلامی [لینک] ---> ویزای بهشت ---> پایگاه خبری اندیشمندان [لینک] ---> ویزای بهشت ---> شریف نیوز [لینک] ---> ویزای بهشت ---> پایگاه آفتاب [لینک] ---> مسئول وقت دفتر هنر و ادبیات ایثار ---> مجتبی شاکری مدیر کارگاه ادبیات داستانی سیما فیلم: چندی قبل چند تماس داشتیم در مورد یک داستان که آقای جعفری مقدم نوشتهاند تحت عنوان ویزای بهشت. داستان کوتاهی است دربارۀ شهیدی که در ترور سلمان رشدی شرکت داشته است. به قدری واقعانگاری بالا بود که خوانندهها فکر کردند که چنین حادثهای به وقووع پیوسته است و چنین شخصیتی وجود داشته است. از دانشگاه امام صادق تماس گرفته که در نشریهشان میخواهند با خانوادۀ این شهید مصاحبه کنند از حوزه علمیه قم تماس گرفتند که این شخصیت کجاست نشانیش را بدهید [لینک] ---> داور ---> پایگاه اینترنتی محمد رضا سرشار (رضا رهگذر) [لینک] ---> داور ---> یک خبر و عکس از سمیرا اصلانپور [لینک] ---> داور ---> یک خبر از علی اصغر احمدی مقدم [لینک] ---> این جانب ---> کتاب داستانی «ویزای بهشت» نوشته عباس جعفری مقدم توسط نشر بنیاد جانبازان و مستضعفین منتشر میشود. ویزای بهشت داستانی فردی است که برای اجرای حکم حضرت امام خمینی (ره) در مورد سلمان رشدی مرتد اقداماتی میکند. [لینک] ---> این جانب ---> مدیریت دفتر هنر و ادبیات داستانی بسیج دانشجویی تغییر کرد [لینک] ---> این جانب ---> داستان نویس ، محلی از اعراب ندارد [لینک] ---> این جانب ---> نقد من قاتل پسرتان هستم [لینک] ---> این جانب ---> دو داستان نقد می شود [لینک] ---> این جانب ---> پنجاه نویسنده معاصر [لینک] ---> ثبت نام کنید ---> گروه داستان نویسی [لینک]
|